۱۳۹۲/۰۹/۱۸

غروب

وقتی غروب فرا می_رسد، دل_تنگی ی آسمان مرا به فراسوی خیالات کشانیده، درتنگ_نای سکوت، مبهوت_ام می_کند.
رنگ آسمان قیر می_شود ومن هوس شعرمی_کنم؛ شعری که برازنده بانوی خیال_ام باشد، وهمچنان درخور خیال وخاطرم خودم . ولی واژه ها سرسازش را بامن نمی_گیرد.
خیلی دوست دارم بنویسم که:
چون غروب خیلی قشنگ است توخودت خودی غروبی .
چه کنم قحطی ی واژه است هرچه هستی خیلی خوبی

هیچ نظری موجود نیست: