مقدمه: تا چشم کار میکرد «چمن» دیده میشد، نزدیک به غروب بود
که به منطقهی «نیطاق» رسیدیم، در نزدیکی خانه «ابتهاج» از موتر پیاده شدیم، چند
دقیقهی در میانِ انبوهِ از نهالهای که ابتهاج شانده بود، قدم زدیم و عکس گرفتیم.
ابتهاج وضو نمود و به نماز ایستاد شد، من و «احمد» به طرف باغ سیب و زردآلو
رفتیم، از گلهای زعفران که خیلی قشنگ بود عکس گرفتیم. شب مهمان «محمدامین ابتهاج
حجتی» بودیم، بعداز اینکه غذا خوردیم «دکتراحمد عزیزی» همرای ابتهاج به سراغ کتابهای
کهنه و قدیمی رفتند تا از میان آنها نامههای قدیمی را بیابند. احمد از «برلین» به
دنبال نامههای غیررسمی آمده بود و در رابطه به «پدیدارشناسی نامههای غیررسمی در
افغانستان» تحقیق داشت. و اما، ابتهاج آدمی عجیب است، یک عاشقِ ناآرام و علاقهمند
کتاب و کتابت. صندوقهای مرمی(گلوله) را خالی کرده و به جای آن کتاب پُر کرده که
این جایگزینیاش در همچون شرایط بیعلاقهگی
به کتاب که خیلیها گرایش به تفنگ دارند، خوشآیند بود(حتا از طعمِ غذای که شب
خوردیم بیشتر لذت داشت). از میانکتابهای کهنه و قدیمی نامههای بسیار از سالها
قبل یافت شد، تصوّرش را بکن که تاریخ، فرهنگ، ادبیات و... مردمِ ما در درون صندوقهای
مرمی در زیرخانهی آرشیف شده بود، لمس نامههای قدیمی که با شیوهی خاص آرشیف شده
بود، برای احمد انگار اوج داشتهگی بود، آن دو تمام شب را دنبال نامهها بودند
ولی من زود خوابیدم.
چهلبرج:
صبح نورِ آفتاب به کوههای پُشت خانهی «بابه علییار» _یکی
از مزاریترین چهرهی دوره مقاومت هزارهها در برابر استبداد و تاریخ بردهگی _
رسیده بود که ما راهی شدیم. مقصدِ ما دیدنِ «چهل برج» و رفتن به «درهچاشت» برای
یافتنِ نامههای غیررسمی از نزدِ مردم که در «قرن بیستم» تولید شده بود، بود. وقتی
از درههای تنگِ یکهولنگ میگذشتیم، تمام وقت به مغارههای که در دلِ صخرهها در
درههای تنگ کنده شده بود، فکر میکردم. به شبه رواقهای در دلِ صخرههای گذشته از
تنگیای در منطقه «کِلیگان» که احمد معتقد بود؛ آن رواقها را حتمن در درون شان
تندیسهای چون تندیسهای «شهمامه» و «صلصال» میتراشیده بوده که به هر دلیلی ممکن
نشده. صحبت از مغارهها و صخرهها تمام نشده بود که در قلعهی کهنه که در آبریزهی
دره موقعیت داشت رسیدیم؛ ابتهاج باور داشت که در زیر قلعهی «اوزبک» یک شهر وجود
دارد. دیوارهای قلعه با خشتهای بزرگ_ابتهاج میگفت خشتهای سالم قلعه به اندازه
یکونیم متر بوده_ توسط باران و برف ریخته و یک استوپه در سمتِ پایین قلعه هنوز
سالم بود که نشد خوب ببینیم؛ چرا که مردمِ قریه ممکن بود بالای ما مشکوک شوند، بهخاطریکه
در این سالها بیش از اندازه آثار باستانی و عتیقهها قاچاق شده است و مردم از هر
فردِ بیگانهی که در منطقه برود و بیخود گشت بزند، ترس دارند که مبادا قاچاقچی
باشد. زود از قلعه عکس گرفتیم و به راه خود_سمتِ پایین دره_ ادامه دادیم. و بازهم مغارههای
در سمتِ جنوبِ دره در کنارههای دریای که از «بندامیر» سرچشمه میگیرد، از مرکز
یکهولنگ(نَیَک) و درهی «گَزَگ» گذشته، از جنوبِ کوه هندوکش به سوی «بلخاب» میرود،
نگاهِ من و احمد را دزدید، تا اینکه تپهی با برجهای زیاد نمایان شد.
تپهی در جنوب دریا در تقاطع دو دره، معروف به «چهل برج» که
تاریخچهی آن در تابلوی معرّفِ آن اینچنین نوشته شده بود: «گمان میرود که قدمت
قلعهی نظامی چهل برج بیشتر به سلسله غوریها، قرنهای دوازدهم تا سیزدهم برگردد.
شواهد باستانشناسی نشان میدهد، قلعهی که در بالای این تپه قرار دارد، در ابتدا
با سه ردیف دیوار با برجهای ۲۰متری و به فاصلههای معین احاطه شده بوده است. برجهای
به جامانده از خشت خام و تهدابی از گل و سنگ ساخته شدهاند. بسیاری از این برجها
دارای سوراخهای منظم و تزئینات مثلثیشکل هستند. بخشهای قابل توجهی از یک برج بر
فراز تپه باقی مانده است. همچنین طاقهای باقیمانده در ضلع جنوبشرقی قسمتهای
آسیبدیدهای از نقاشیهای دیواری مجلل را در خود حفظ کردهاند. برخی از تکههای
به جا مانده، مانند تصویر انسان و مار که به سختی تشخیص داده میشوند، نشان میدهند
که قدمت آنها به دوره قبل از اسلام بر میگردد. در این قلعه بقایای ۳۴برج دیده میشود.
از بالای تپه به طرف جنوب مجموعهای از مغارهها و طاقهایی که به خوبی محافظت شده
اند به چشم میخورد، که روی یک سطح مرتفع کوچک، در ورودی منتهی به جنوب غرب دره
ساخته شده است. این مغارهها و طاقها احتمالأ از زمان بودیزم در دوره کوشانی میباشند».
و همچنان نویسنده «بامیان سرزمین شگفتیها» دررابطه به چهلبرج نوشته است: «در
حدود ۱۸کیلومتری جنوب شرق مرکز یکهولنگ در منطقهای به نام گوهرگین در امتداد
تیغه کوهی بالای یک تپه و صخره سنگی آثار دیوار و چندین برج نیمه ویران و پُر نقش
و نگاری به جای مانده... مردم آن را به نام کافری و از توابع شهر بربر میدانند.
اما بر اساس چندین گور قدیمی که در نزدیک این خرابهها مشاهده گردید، تاریخ آن را
به پیش از دوران اسلامی نشان میداد. زیرا در کنار اسکلتها، مجسمه، ظروف سفالی،
مهرههای سنگی و بعضأ گِلی به دست آمده است. بعید نیست که آغاز زندگی در آن به عصر
میترایی برسد و در زمان بوداییها شاید آباد بوده است»(یزدانی، ص۶۸).
درهچاشت و مَرغی:
و چندی از چاشت گذشته بود که به درهچاشت رسیدیم. بازاری درهچاشت
در تقاطع سه دره با کوههای بلند و آب و هوای نسبتن ملایم و گرم موقعیت دارد که در
زمان حمله طالبان به بامیان و آتش زدن خانههای مردم و بازار مرکز یکهولنگ، درهچاشت
مرکز مقاومت علیه طالبان بود. همینکه داخل هوتل شدیم سخن از ماهیگیری و
کبابِ ماهی شد، اما هوتلی برای ما «آورشَرَک پیاز» آورد. در درهچاشت زیاد نماندیم
و بسوی «مَرغی» حرکت کردیم. از گردنهی بازار درهچاشت گذشتیم به درهی دیگری وارد
شدیم که با آب و هوای مناسب، اما به اندازه دیگر مناطق یکهولنگ نهال شانده نشده و
باغ سیب و زردآلو دیده نمیشد. از دریا گذشتیم تا به قلعهی رسیدیم که میگفتند
قلعه «اکبرخان نرگس» و قلعه میران مَرغی از زمان جنگ «عبدالرحمان» باقی مانده
است. قلعهی کهنه دارای چهاربرج که البته داخل قلعه را ندیدیم. بسوی مهمانخانهی
رفتیم که پیشِ خانه پیرمردی داشت قرآن میخواند. بعداز احوالپرسی و معرفی به داخل
مهمانخانه رهنمایی شدیم. محفلِ قرآن خوانی بود و تعدادی از پیر مردان برای خشنودی
روح پدران میرِ منطقهای شان قرآن میخواندند. چند دقیقهی نگذشت که میرِ کلان آمد
و بعداز گپوگفتها؛ و اینکه جریان جنگِ پدرانشان را «فیض محمدکاتب هزاره» در
کتاب «سراج التواریخ» روایت کرده و همچنان قتلِ زنهای حامله توسط لشکریان
عبدالرحمن و برخورد دوگانه نسبت به میرانِ مَرغی و... بعداز یک ساعت صحبت و
گشتزنی در جلو قلعهی تاریخی مَرغی بسوی نیطاق برگشتیم. آنچه که در این نقطهی از
جغرافیای بامیان برای من جالب بود که تاهنوز به گونه انضمامی و عینی ندیده بودم،
ساختار اجتماعی خان/میرسالاری و اخلاق اشرافی خان/میر بود که در منطقهی مَرغی و
در برخورد اشرافی و میری در برابر رعیّت شان دیدم. چیزی که فقط در کتابها خوانده
بودم که در دوره بردهداری و عصر فئودالها واقعیت داشته بوده، اما در منطقهی
مَرغی و در برخورد میر و رعیّت، اخلاق میری/ اربابی و اخلاق بردهگی را به گونهی
عینی مشاهده کردیم؛ پدیدهی که در اکنون آدمها توسط یک آدم استثمار میشود و مورد
بهرهکشی قرار میگیرد، بدونِ اینکه واکنش نشان دهد و یا اعتراض کند. و نکتهی
جالبی دیگر اینکه؛ میر خیلی تلاش میکرد که خود و خانوادهاش را دوستدار و حامیای
آدمهای فقیر معرفی کند؛ و این رویکردِ است که نمیدانم چرا امروزه همهی کسانی که
رفتار، کردار و همهی کنش و واکنشهایشان عملن در مسیرِ بهرهکشی و استفادهی
ابزاری از افراد و خانوادههای فقیر و غریب اند، اما تلاش میکنند که خودشان را
حامی آدمهای فقیر نشان دهند و خود را انساندوست بنمایانند؟ به هرصورت والسوالی
یکهولنگ یکی از مناطق دیدنی در ولایت بامیان است که تا هنوز ساختارهای اجتماعی
دوره خانسالاری در آن حفظ شده و در بسیاری از قریههای این ولسوالی بر روابط
اجتماعی مردم قریه جریانهای خان/میری حاکم است و این نوعی از اشرافیت از مردم
بهرهکشی میکند.