۱۳۹۳/۰۶/۰۶

شفیع دیوانه بود!


شفیع دیوانه بود!
-----
شفیع دیوانه بود_دیوانگی یعنی عصیان انسان های در بند_ اگر دیوانه نمی بود که سرباز «بابه مزاری» نمی شد، اگر دیوانه نمی بود که در هنگام جنگ به ایران، پاکستان، استرالیا، اروپا و.... می گریخت و کارمند «سگ_شویی» می شد. باور او دیوانه بود، باوری از خودگذری. هوشیار که به فکر جان اش است. موهای ژولیده ی شفیع به دیوانه ها می ماند. او در برابر جبرتاریخ_نابودی هزاره_ عصیان کرد. وقتی شفیع دیوانه بود، پس تعریف از دیوانه محال است. سخن در باب دیوانه، دیوانگی است. دیوانه را منسوب به «دیو» می دانند. «دیو» موجود خیالی و افسانه ی که هیکل او شبیه به انسان، اما خیلی تنومند و مهیب و دارای شاخ باشد. آری، شیفیع «دیو»بود؛ در برابر«روباهان»که از خون طفل هشت ماهه_یادگاری آغاگل_ یادگاری می نوشتند. او «دیو» بود، در برابر «سگ» های زردی که برادر«شغال» بودند. او دیوانه بود؛ دیوانه ی از جنس آگاهی. او را غم افشار دیوانه کرده بود. او شاخ در آورده بود از بس که نامردی و خود فروشی دیده بود. او را غم دختران گمشده ی «افشار» دیوانه کرده بود. وقتی سینه ی بریده زنان و دختران را توسط انسان_نماها دید، که با نوک برچه روي سينه اش نوشته بود《زنده باد شوراى نظار!》دیوانه شد، از کار همنوع خود شاخ در آورد. شفیع تصویر کژدیسه ی زمان خودش و بیان نااین_همانی آن وضعیت بود. مرگ شفیع، بیان مرگ دیوانگی بود، او را مرگ خودش دیوانه کرد، مرگ در دست ارباب اجل خودی. باید دیوانه باشی تا از دیوانه بگویی؛ «دیوانگی عالمی دارد» و شفیع روایت یک عالم است که در قالب واژه ها نمی گنجد. آری! شفیع دیوانه بود

هیچ نظری موجود نیست: