۱۳۹۳/۰۸/۱۴

پرومته؛ روح عصیان بشر!

زئوس خدای خدایان که تمام قدرت در اختیارش بود، هیچ قدرتی توان عصیان در برابر او را نداشت. اما، «پرومته» که سازنده و پدیدآورنده نوع بشر بود، در برابر زئوس عصیان کرد. او با کمک زمین و دریا یعنی آب و خاک و یا اشک چشم خود، گل اولین انسان را که بعدها در مشرق به آن «آدم» نام نهادند، بسرشت. وقتی گل سرشته شد و قالب خورد «آتنا» دختر خدای خدایان در آن دمید و به آن روح و جان بخشید. «پوزایناس» ادعا می کرد که در »فوسید« بقایای گل را که برای ساختن آدم به کار رفته بود، دیده است که بوی بدن انسان و بوی لیمویی را می داد که پرومته شیره آن را بر آن گل افشانه بود.
بین آدمیان و خدایان رفاقت بود، اما خدایان می خواستند که بر آدمیان قدرت شان را تحمیل کنند، در نتیجه بین شان شورای ترتیب دادند که قدرت سهم بندی شود و حکومت وحدت ملی نوع افغانی بسازند. وظیفه این تقسیم بندی به عهده پرومته گذاشته شد. او خدای خدایان_زئوس_ را فریب داد. وقتی خدای خدایان فهمید که او را فریب داده، خشم نمود و برای فروکش خشم خود«آتش حیات جاویدانی» را از دورن روح آدمیان بیرون کشید و آنها را فناپذیر نمود. اما، در برابر آن پرومته جرقه ای از آتش حیات جاویدان را که در کره آهنگری «هفائیستوس» شعله ور بود، دزدید و به آدمیان داد، به اینصورت بود که انسان ها را از خرد و دانش خدای برخوردار نمود.
زئوس برای باردوم خشم کرد و به هفائيستوس فرمان داد که با «خاک رس» دوشیزه زیبایی را بسازد و سپس خدایان هر کدام او را به نوبه خود آرایش کردند. او را «پاندورا» نام دادند و آنوقت »هرمس« خدای فصاحت و شیرین زبانی، مکرزنانه و دروغ های عاشقانه را در قلبش نهاد و به طرف زمین فرستاد. پاندورا وقتی به زمین رسید، همه مجذوب او شدند و او جعیه ی دربسته ای را که در زیر بغل داشت، گشود که در آن تمام دردها، غصه ها، رنج ها وبیماری ها بود، در بین آدمیان پراکنده کرد. به این ترتیب همراه با اولین زن، بدبختی نیز به دنیا آمد. خدای خدایان پرومته را اسیر کرد و با زنجیری ناگسستنی در یکی از قله های کوه های قفقاز در بند کشید و به تخته سنگ عظیم بست. سپس به عقابی دستور داد که هر روز جگر پرومته را بکشد و بخورد و شب ها جگر او را سر جایش می گذاشت. ولی او همچنان به عصیان خود ادامه می داد و تابع خدا نمی شد. پرومته به رازی واقف بود که زئوس به آن واقف نبود و می ترسید از اینکه بانابودی پرومته خودش نیز نابود شود و راز نهفته مربوط به جاویدانگی خودش باشد، به «هرکول» فرمان داد که با تیری خود عقاب قفقاز را نابود کند و پرومته را از قیدزنجیر برهاند. پرومته آزاد شد و به خدای خدایان راز را گفت که با «تتیس» که پانزده سال دیوانه وار عاشق اش بود، ازواج نکند. اگر همرای او عروسی کند از او فرزندی به دنیا می آید که روزی زئوس را از خدای کشیده و قدرت اش خواهد گرفت. خدای خدایان از تتیس گذشت.

هیچ نظری موجود نیست: