۱۳۹۴/۱۱/۰۴

مرگ غریبانه



ملکوت در روی زمین است، در خیابان های وحشتناک کابل، در بیابان های زابل، در هلمند، در غور و در بدخشان. ما این-زمینی استیم. امروز با بسیاری "مریم" را تا به قبرستان بدرقه کردیم و تن سوخته-اش را به خاک(زمین) سپردیم. امروز مقاله-ی را خواندم که نویسنده از دیکتاتور شیلی در باره آمار و سرنوشت کشته شده هاشان پرسیده بود. من هم فکر کردم که به نوبت خود از سرنوشت آدم های در بند در این سرزمین بپرسم، از آمار آدم های رها شده از بند و کشته هامان بپرسم، اما نمی دانستم که در این "برج بابل" که همه زور می زنند تا به "یهوه" دست یابند و هیچ زبان آدمی را نمی فهمند، از کی بپرسم و از کدام دیکتاتور بپرسم که به کدام جرم در بند استیم و به کدام دلیل در خیابان ها و بیابان ها کشته می شویم، از اینکه نمی دانستم از کی بپرسم نپرسیده مانده اند. و امشب به یاد هفت جوان که تن شان غریبانه پاره پاره شدند و سوختند، شمع روشن کردیم. امروز و امشب در قبرستان و در خیابان؛ جای که شمع روشن کرده بودیم خیلی ها را دیدم که گریه می کردند، خیلی ها هم لبخند می زدند که نمی دانم از چه خوشحال بودند, حالا که برگشته-ام در یک گوشه-ی این شهر آدم-خوار متوجه شدم که تمام جانم درد می کند، پای و سرم درد می کند، فکر و احساسم درد می کند، وجدانم درد می کند. انگار این درد درمانی ندارد، این درد ناشی از زخم های ناسور است که هر روز تازه می شود، هر روز روی این زخم ها نمک می پاشند. این درد ناشی از مرگ غریبانه-ی آدم های غریب این سرزمین است که برای به دست آوردن لقمه-ی نان مورد بهره-کشی قرار می گیرند و در آخر غریبانه در خیابان پایتخت می سوزند و پاره پاره می شوند. اگر به ظاهر ببینیم این آدم-نماهای وحشی است که می کشند، چرا که کشتن در آئین شان یک فضیلت است، اما در اصل که بنگریم این نظام سرمایه داری است که از آدم های غریب بهر-کشی می کند و این استثمار است که بیشترینه آدم می کشد. مرگ غریبانه-ی آدم ها را امروزه بیشتر غم نان رقم می زند که حادثه-ی اخیر از چنین سنخ است. و ای وای از زمانی که بهره-کشی و استثمار با تبعیض و تعصب تبانی کند و بر آدم های غریب اعمال شود.

هیچ نظری موجود نیست: