۱۳۹۳/۰۳/۱۰

زادروز بابه

زادروز بابه .
-------
شب تاریک بگذشت و سحر شد
طلوع سبز خورشیدی دیگر شد

فلک یک بار دیگر خوب چرخید
مزاری را از این سو ها گذر شد

پدر در بلخ بامی چشم بگشود
دلم آواره بود، آواره تر شد

گذشت یکسال و دیگربار جوزا
نوایی بلبلان مستانه تر شد

مبارک زادروز بابه ی قوم!
بزرگ مردی که مارا همسفر شد

-------
ع. عارفی
4 جوزا 93 / بامیان

ماه من!

ماه من!
------
ماه من! دل بی توغم دارد، بیا
گرمی_ ی آغوش کم دارد، بیا

ماه من! درپشت ابرپنهان نشو
منتظرم، آنسو ها مهمان نشو

ماه من! خواب ازچشمانم پرید
رخ گرفتی، تا پگاه قلبم تپید

ماه من! این است رسم زندگی
دوری از یار و همیش آوارگی

ماه من! ای مونس تنهایی ها
ماه من! هرشب بیاهرشب بیا

------
ع. عارفی
بهار 1390/ گرماب

توحش قلم!

توحش قلم!
--------
و آنگاه که منادیان آرمان های دموکراتیک و ارزش های مدنی, به واژه ها و جملات در قالب ادبیات سوررآلیستی نوع „افغان_ستانی„ روی می آورند، دست مداحان و فحاشانی که به سبک فولکلوریک سخن می راندند و می نبشتند، را از پشت می بندند. و از این فرایند می شود عصر „توحش قلم„ یاد کرد. „چارلیز جنکس„ به سخن طعنه_آمیز گفته بود که: ”پست مدرنیته در ساعت 3:32 بعداز ظهر 15 ژوئیه 1972م؛ لحظه ی که مجتمع مسکونی پروئیت ایگوی سن لوئی را با دینامیت تخریب کردند، آغاز شد.„ از نظر جنکس پست مدرنیته یک نوع فرایند و جریان "پس_رفت" است که ارزش ها و دست آورد های عصر مدرنیته را تخریب و نابود می کند. فرایند یا این جریان توحش قلم و ادبیات تخریبی را در کشور ما می شود از آغاز اعلام کمپاین انتخاباتی کاندیدان ریاست جمهوری توسط کمیسیون مستقل انتخابات_البته ادبیات تخریبی و دشنام سابقه ی تاریخی دارد، ولی نه به طور عموم و فراگیری که در این برهه ی از زمان شایع شده است_ یاد کرد، آن ساعت 12 شب که بعداز آن قلم ها وحشی شد و ادبیات رنگ و بوی سوررآلیستی به خود گرفت، ادبیات نقدی و نظری جایش را به ادبیات„غیوم غیوم„ داد و ناگفتنی ها بی_پیرایه از افواه برآمدن گرفت, که می شودآغاز این توحش و بربریت مدرن را به آن ساعت ۱۲ شب، نسبت داد. اگر چند جنبش ادبی سوررآلیستی که بسترخیزش آن در غرب بوده است, پیامد های مثبت داشته و راه را به سوی آزادی بیان باز کرده و محدویت زدایی ادبی نمود, ولی پی_آیند های نوع„افغان_ستانی„ این نوع ادبیات را با این وحشی_گری قلم که به خصوص در این اواخر اوج گرفته، جز انحطاط و گرایش به پستی و تنیش های فرقه ی، پیش_بینی نمی توان کرد. نمونه ی این وحشی_گری را در یاداشت های روزانه نویسنده ها و قلم_آ شنایان می توان به وضوح دید و بعضأ هم لذت بخش است که دشنام های بعضی های شان را بخوانی, از این توحش و بربریت قلم و به عقیده توماس هابس „فطرت وحشی„ شان حظ کنی.

۱۳۹۳/۰۲/۲۹

ننگ

ننگ .
----
غروب شهر ما بی تو قشنگ نیست
ببین بی تو به اینجاهیچ رنگ نیست
رفیق ات خسته است ، اما تو آنجا
برایت بی خیالی عار و ننگ نیست؟

ع. عارفی
28/ 2 /93 بامیان
عکس: ‏ننگ .
----
غروب شهر ما بی تو قشنگ نیست
ببین بی تو به اینجاهیچ رنگ نیست
رفیق ات خسته است ، اما تو آنجا
برایت بی خیالی عار و ننگ نیست؟
------
ع. عارفی
28/ 2 /93 بامیان‏

بعد از انتخابات 93

بعد از انتخابات 93.
---------
آیا پشتون ها پایان سلطه ای بیش از دو قرن شان را می پذیرند و تن به شکست، در این وهله ای از زمان خواهندداد؟ و آیا تاجیک ها تا ابد در جایگاه اپوزسیون قانع خواهند شد، سکوت نموده و منتظر فرصت دیگر خواهند نشست؟
این دو سوال اساسی است که ذهن من و شاید اکثر از شهروندان را مخدوش نموده است. در این انتخابات در هرصورت برد به نفع هزاره ها است، ولی در دوطرف پله ای ترازوی رقابت که ی...ک طرف تاجیک ها و طرف دیگر پشتون ها و ازبیک ها قرار دارند، مسئله سر بعداز انتخابات 93 است. پشتون ها که طی بیش از دو قرن در افغانستان سلطه داشتند، آیا به بلوغ سیاسی ای لازم رسیده اند که نتیجه انتخابات را به نفع داکترعبدالله بپذیرند و همچنان اقلیت ازبیک ها که با شکست تیم داکتر اشرف غنی به حاشیه می روند؟
و همچنان تاجک ها که در کنار داکتراشرف غنی جایگاه اساسی ندارند، اگر داکترعبدالله_با آنکه بیشتر آرا را در دور اول گرفته است_ در دور دوم ببازند و برای یک دوره ای دیگر در جایگاه اپوزسیون و درحاشیه قرار گیرند، قانع خواهند شد و دربرابر شکست سکوت خواهند نمود؟
این هم معلوم است که این انتخابات آخرین چانس داکتراشرف غنی برای رسیدن به چوکی ریاست جمهوری است و همچنان داکتر عبدالله عبدالله؛ چرا که هر کدام که برنده شود، برای یک دور دیگر هم جایگاه شان تضمین شده است، که در آنصورت یک دهه می گذرد و آن زمان با شرایط و مقتضیات خودش می آید. افکار و اندیشه ها فرق می کند، مردم به بلوغ سیاسی لازم می رسند و معیار های انتخاب شان فرق می کند، آگاهی شهروندان بیشتر می شوند و نسل های تازه به دوران رسیده تقاضای های منحصر به شرایط خودشان را دارند. دیگر آن وقت مردم به دور این ها_اگر ازاین کابوس وحشت_ناک پسا انتخابات 93 و هزار و یک دلیل برگشت کشور به دهه هفتاد، به شکل مسالمت آمیز آن عبور کنند_ نمی چرخند. و این رهبران درگیر در این منازعه تصاحب چوکی ریاست جمهوری هم خوب درک نموده اند که این آخرین چانس شان برای رسیدن به آرزوی شان است.
اگر داکتر اشرف غنی در دور گذشته سکوت نمود و نتیجه انتخابات را به نفع حامدکرزی پذیرفت، الف) کرزی ازتبارش بود. ب) امیدواری برای چانس آزمایی دیگر. ج) حضور و نظارت گسترده خارجی ها. و همچنان سکوت و پذیرش عبدالله؛ الف) شرایط وفشارخارجی ها. ب) حضورافراد برجسته تاجیک درکنارکرزی بود. ج) امیدواری به آینده و فرصت ساختن تیم قوی. و خلاصه اینکه این بار از هر بعد متفاوت از قبل است، ببینیم که گذر زمان چه سر نوشت را برای مردم رقم می زند؛ برگشت به گذشته ای سیاه و متوسل شدن به تفنگ یا عبور مسالمت آمیز و پذیرش بازیگران سیاست، شکست برمبنای قضاوت و تصمیم شهروندان و استقبال از تسامح و تساهل در برابر یکدیگر؟

شهر غلغله (غوغا)


شهر غلغله (غوغا)
------------
قبل از همه پیشینه بامیان:
بلخ و بامی نفس یکدیگر اند، "بام" و "بامی" واژگان اوستایی به معنی درخشنده، تابان، و شکوهمند است. بامی در پارسی قدیم به معنی درخشیدن بوده و با بام و بامداد از یک ریشه است. رشته کوه های ...هندوکش و بابا در اوستا به نام های "هراییتی"، "هرایرز" و " اوپاسین"؛ در آثار مورخان "پامیر" و در شاهنامه به نام"البرز" یاد شده است. در زمان سلطه یونانی ها، از بلخ به نام"باکتریا و باکتروس"، ازبامیان و سرزمین های جنوب آن به نام های "پامیزوس"، " پاراپامیزوس" و "پاراپامیزاد" یاد می کردند؛ که همه سرزمین مرتفع را مبیین است، که درگویش هزارگی به انسان چاق و قدکوتاه "پام پتیر" و همچنان به کسی که دماغ پهن دارد، "پام بینی" می گویند. قدمت و پیشنه ای تاریخی بامیان خیلی به دور ها برمی گردد. به گفته زرتشت_پیامبرمجوس_ (وره ای) افکند. یعنی تاریخ بامیان با ورود "کیومرث سامی نژاد_جمشید_" در این سرزمین آغاز شده، که مربوط به دوران ماقبل تاریخ می باشد.
در دوره "کیومرثی" بامیان به نام "هنیره" بر وزن"دفیره" بوده است. در "وندیداد" (کتاب سوم اوستا)، از شهری به نام "ورنه ای چهارگوش" به عنوان چهارمین شهر ”اهورایی” و زادگاه "فریدون" یاد شده است. "چهارمین از جاها راآفریدم، „ورنه ای چهارگوش„ است، که درآنجا فریدون کشنده آژی_دهاک زاده شده". که واژه „ورنه„ به معنی سرزمین مغاک ها و خانه های زیرزمینی است؛ که منظور از "ورنه ای چهاگوش" بامیان است.
ـ هیوان تسنگ (زایر چینی) در سال نهم هجری از بامیان دیدن نموده است و در منابع چینی بامیان به نام "فان یانگ و یا فان یان" و در ادبیات پهلوی "بامیکان و یا بامیکا" یاد شده است. بامیان با همه فراز و نشیب هایش سرزمین شگفتی ها و زیبایی هاست، همه جایش پر است از رمز و راز های مکنون؛ یکی از جاهای دیدنی آن شهر غلغله، روبروی تندیس های بودا می باشد. و اما،

ـ شهر غلغله (غوغا)؛
جای که بعد از یک سال و چند ماه تحصیلی ای که در دانشگاه بامیان هستم و روز پنجشنبه ۲۶ ثور با دوستانم رفتیم. شهری ویرانه ای با دیوار های کلان و نسبتأ قطور بر فراز تپه ای در جنوب شهر کنونی, روبروی مجسمه های بودا؛ شهری که در زمان پس از تأسیس سلطنت شنسبانیه غوری به دست علاوالدین حسین جهانسوز در جریان سلطنت اولین امیر شنسبی ملک فخرالدین -برادربزرگ جهانسوز- به میان آمده و مرکزیت بزرگ یافت. باشندگان این شهر، در قرن ۶ و اوایل قرن ۷ هجری، در سموچ ها و آبادی های مستحکمی که با باره و برج های از خشت خام و پخته و سنگ تعمیر می شد، زندگی می کردند.
بعد از اینکه محمدخوارزمشاه بین سال های ۶۰۷ و ۶۱۱ هجری، اردوی غوری ها و غزنوی ها را شکست داد، پسرش جلال الدین منکبرنی در شهر غلغله مرکز گرفت. تا اینکه هجوم وحشت-ناک چنگیزخان از شمال فرا رسید. چنگیز در شهر„ضحاک„ در ۱۷ کیلومتری بامیان با ساخلوی شهر(نگهبانی و دیدبانی شهر) روبرو شد و چون „موتی چن„ پسر „چغتای„ نواسه چنگیز کشته شد، او قسم یاد کرد که زنده جانی را در شهر نگذارد. شهر غلغله پس از مقاومت شدید در سال ۶۱۸ هجری، مطابق با ۱۲۲۲ میلادی، با خاک یک سان شد. فاتح مغول شهر را آتش زد و مردم آنرا قتل عام نمود، و سر انجام کانون علم و فضل سلاطین علم دوست غوری و خوارزمشاهی، به قول مردم محل توسط خیانت دختر جلال الدین خوارزمشاه سقوط نمود، و آن را „ما و بالغ„ یعنی شهر مغضوب لقب دادند.
بخش های بالایی حصار غلغله در عصر „عبدالرحمن„ در هنگام جنبش هزاره ها تسطیح و نابود گردید. با آن هم هنوز بامیان "بامی" است، درخشنده و زیبا، بهشتی ویرانه های مرموز، که تفریخ آن هم مرور تاریخ است، زمین خوردنش لذت بخش و خلاصه اینکه بامیکا، همان بهشت موعود و مدینه فاضله_اتوپیا_ ای است که همه در آرزویش است.
-
منبع: پیشینه تاریخی و آثار باستانی بامیان/ مجموعه مقالات بامیان شناسی، کابل: ۱۳۹۱.

1

۱۳۹۳/۰۲/۲۲

از چشم بودا.


ازچشم بودا .
----------
لحظه ی از چشم بودا به بامیکا نگریستم، خواستم نگاره ی بردارم؛ به شهر „غلغله„ دیدم، ویرانی و چند تکه پاره ی „کلوخ„ و بس؛ دیگر چیزی نبود. به شهر کنونی نگریستم چیزی ندیدم جز „الکین„ که او هم خاموش بود. به پایین_تن خسته ی بودا_ نگریستم، دیدم که از شرم فرو ریخته است_و باید هم فرو می ریخت، بامیان باستان اش را باستان نگهداشته اند و تا هنوز مردم اش در مغاره ها چون؛ انسان های دوران باستان و عصرسنگ زندگی می کنند_ با خودم گفتم: ” کاش این های که فعلا ژست رهبریت را بخود می گیرند به جای بودا فرو می ریخت و آن شکوه بامیکان استوار می ماند، نه ! این ها که به اندازه یک مجسمه هم وجدان ندارند، چه توقعات احمقانه و بی جای داری عباس!!!”.
به فولادی و بابا نگریستم، دیدم که تا هنوز چون؛ هندو ها در عزایی آواره گان ارزگان ستر سپید پوشیده و هر از گاهی آسمان اش ژاله می گیرید و آسمان اش چون دل آوره گان ابریست. دلم خون شد و هیچ نگفتم و پایین آمدم.

تغییر!

تغییر !
-----
جهانیان اکنون در حال گذار اند، گذار به مدرنیته، گذار به پسامدرن؛ ولی ما در کجایم؟ ما در جای قرار داریم که دیگران چندین قرن قبل از آن عبور نمودند. آنها بیشتر از تفسیر و تحلیل های پوچ، به دنبال تغیر برآمدند و ساختارهای سنتی و غلط را شکستند. کارل مارکس یکی از عصیان_گران ساختارشکن، معتقد بود که „ تاکنون فلاسفه به شیوه های گوناگون به تفسیر جهان پرداخته اند، در حالی که مسئله تغیر جهان است„. مثلی که اکنون، زمانی سیاسیون و کارشناسان مسایل سیاسی ما در رسانه ها حاضر می شوند و یا می نویسند، بیشتر ازاین که به دنبال راهکار بیرون رفت از بحران های فرا_رو و همچنان چاره ای برای تغیر باشند، به تفسیر و تحلیل واژه ها و مفاهیم سیاسی و فلسفه ای می پردازند که چند قرن است در دانشگاه ها تفسیر و آنالایز می شوند و این برای این که خودی نشان دهد، می فلسفند و می سیاسند؛ در حالی که وضعیت مردم و کشور ما نیازمبرم به تغییر دارد، تغیر درسفره نان شان، تغییر دروضعیت امنیتی شان، تغییر درجای سکونت شان_هنوز درولایت بامیان مردم به شیوه عصرسنگ و دوران باستان زندگی می کنند، مغاره نشینی جز از یک مرحله تاریخ تکامل بشر است، که دیگران آن را جز از تاریخ می دانند، نه واقعیت عینی؛ ولی در بامیان این یک واقعیت عینی است، مردم بامیان به روش عصر سنگ با„گاوقلبه„ زراعت و کشاورزی می کنند، در حالی که دیگران زراعت شان را میکایزه کرده اندـ مردم نیاز به تغیر ساختار سیاسی „برادرـکلانی قومی„ دارند، که مبنای سیاست گذشته و حال کشور ما را سلطه اکثریت_که اکثریت هم نیستند و ترکیب نفوس چندین ملیتی که از هرلحاظ مناسب و شایسته مدیریت اند، بیشتر از آنهاست_ شکل می دهد. ولی بازیگران سیاست و کارشناسان کشور همه بخاطری حفظ جایگاه و مقام شان، وضعیت اسفناک کنونی را توجیه و بعضأ هم تفسیر می کنند، در حالی که مسئله سیاست و وضعیت کنونه افغانستان، مسئله تغییر است.