۱۳۹۳/۰۶/۰۶

معشوقه ی خیالی

معشوقه ی خیالی
---------
معشوقه ام؛ پیش از آنکه در آغوشم جای گیرد و در من فرود آید، رفت. او نآامده رخت بست و بی آنکه از وجودش لذت ببرم، سر از آغوش دیگری در آورد. معشوقه من، استقلال کشورم بود، پیش از آنکه متولد شود، در من مرد. شاید «ملای لنگ» نگذاشت که او را باخود داشته باشم و خودم را در او بیابم، با شعار «یا قانون، یا قرآن» صدای او را در نطفه خفه کرد و به نکاح دیگری درآورد. نمی دانم، اما آنچه واضیح و روشن بود، نبود او بود. معشوقه ام را، اما هیچ وقتی روی اش را ندیدم و از دور عاشق اش بودم. بعدها شبیه او را در «چاپان» گفتن است. چشم های بادامی، بینی پچیق و اندام زیبا و نازک. از او جز اشک و آوارگی در روزگار برزخی، دیگر یادگاری برایم نماند. امروز همه از معشوقه شان گفتند، تولد معشوقه شان را تبریک گفتند، بی آنکه روی اش را ببنیند، در او گم شدند و بی آنکه لذت بودن اش را ببرند، با حلوا حلوا گفتن دهن شان را شیرین کردند و در آغوش وجود انتزاعی معشوقه شان کیف کردند. مرا به یاد معشوقه گمشده ام انداخت که هیچ گاهی او را ندیده بودم.من اما، امروز را با انگور و جمع دوستانم از مرگ معشوقه ام تجلیل کردیم، با خنده به سوگ اش نشستم. معشوقه من از تجددگرایی گریزان بود و از سنت هم خبری نداشت. معشوقه ام اما در واقع فرزند نامشروع شوروی بود، من او را از راه دور می شناختتم. کسی به نام امان الله خود را پدرش می خواند. رابطه ی من و معشوقه ام را هیچ قانون توجیه_گر نبود، . چه روزگار سگی_ی بود، در آغوش خیالی معشوقه ام، خودم را محکوم به سنگ_سار واقعی می دیدم. برداشت و دیدگاه من در رابطه به استقلال همین چرندیات است و بس. سخن در باب استقلال کاذب، یعنی سخن در باب معشوقه ی خیالی است, که هیچ وقت او را ندیده ایم.

هیچ نظری موجود نیست: