۱۳۹۳/۰۸/۰۱

سرخوش؛ صدای لحظه های خطر

داودسرخوش؛ در واقع نقطه برخورد دراماتیک دو جریان_دمبوره نوازی و روضه‌خوانی_ بوده است که در نتیجه دمبوره بر روضه‌خوانی_در راستای دفاع از ناموس و احیای هویت_ استیلا یافت. اگر از دیدگاه „اسد بودا„؛ بابه مزاری «تصویر لحظه های خطر» است، سرخوش صدای لحظه های خطر می‌باشد. اگر بابه مزاری آیه „محکم و متشابه„ است، سرخوش تفسیر و صوت این آیه متبرکه است. اگر چشمان مزاری „بوطیقای ناب عدالت است„، حنجره‌ سرخوش دکلمه و کرنای عدالت و آزادی می‌باشد. اگر „پیکرآرایی تمامی رخدادهای تاریخی، می‌توان در برگ های آبی[چشمان مزاری] ورق زده شود„، به یقین که تبیین این رخدادها از حنجره‌ی طلایی که نجوای بودن ماست، به فراسوها طنین انداز شده و پرده گوش های نسل های متوالی را به اهتزاز در آورده و می آورد.
سرخوش بود که „سوره صبح نجات„ را به خوانش گرفت؛ او متهورانه فریاد می‌کشید که_قاتل مزاری دشمونی هزاره/ سازش قد قاتل نیه د ایمونی هزاره_ هزاره در شجاعت و پایداری بابه مزاری در مقاومت غرب کابل، در ندای حقوق بشر و آرمان‌های انسانی و دموکراتیک در سیمای بانوسیما ثمر، در دره ترکمن در موهای ژولیده‌ی شفبع، در بامیان با کارهای مدنی جواد ضحاک و دوستان اش،در سیمای قمبر، نصیر، صادق و .... به تصویر کشیده شد و این‌ها تصاویر لحظه های خطر بودند، مردم در موقع خطر به اینها می نگریستند و دل ناآرام شان را آرامش می‌دادند. و اما سرخوش صدای گیرایی دمبوره‌اش در آنسوهای دور از هزاره گفت و همچنان در وقت جنگ و خطر آیه‌های امید و خودباوری را نازل می‌کرد و نوای امید را در تارهای دمبوره‌اش به نجوا در می‌آورد. سرخوش نجواگر امید و خودباوری است-دیگه نیوم جوالی، دیگه نیوم جوالی- او صدای در حلقوم خشکیده‌ی «ارزگان»، «زاول» و «افشار»است. وقتی دلم می‌گیرد، تنها صدایی سرخوش است که مرا به فراسوهای خیالات می‌کشاند و آن وقت است که «مَی» و «ایلاغ» می خواهم تا که در برابر حنجره‌ی لحظه های خطر، خماری بیشکنم. آنسوی دریا همین است، «این سوی دریا همین است....

هیچ نظری موجود نیست: