داودسرخوش؛ در
واقع نقطه برخورد دراماتیک دو جریان_دمبوره نوازی و روضهخوانی_ بوده است
که در نتیجه دمبوره بر روضهخوانی_در راستای دفاع از ناموس و احیای هویت_
استیلا یافت. اگر از دیدگاه „اسد بودا„؛ بابه مزاری «تصویر لحظه های خطر»
است، سرخوش صدای لحظه های خطر میباشد. اگر بابه مزاری آیه „محکم و متشابه„
است، سرخوش تفسیر و صوت این آیه متبرکه است. اگر چشمان مزاری „بوطیقای ناب
عدالت است„، حنجره سرخوش دکلمه و کرنای عدالت و آزادی میباشد. اگر
„پیکرآرایی تمامی رخدادهای تاریخی، میتوان در برگ های آبی[چشمان مزاری]
ورق زده شود„، به یقین که تبیین این رخدادها از حنجرهی طلایی که نجوای
بودن ماست، به فراسوها طنین انداز شده و پرده گوش های نسل های متوالی را به
اهتزاز در آورده و می آورد.
سرخوش بود که „سوره صبح نجات„ را به خوانش گرفت؛ او متهورانه فریاد میکشید که_قاتل مزاری دشمونی هزاره/ سازش قد قاتل نیه د ایمونی هزاره_ هزاره در شجاعت و پایداری بابه مزاری در مقاومت غرب کابل، در ندای حقوق بشر و آرمانهای انسانی و دموکراتیک در سیمای بانوسیما ثمر، در دره ترکمن در موهای ژولیدهی شفبع، در بامیان با کارهای مدنی جواد ضحاک و دوستان اش،در سیمای قمبر، نصیر، صادق و .... به تصویر کشیده شد و اینها تصاویر لحظه های خطر بودند، مردم در موقع خطر به اینها می نگریستند و دل ناآرام شان را آرامش میدادند. و اما سرخوش صدای گیرایی دمبورهاش در آنسوهای دور از هزاره گفت و همچنان در وقت جنگ و خطر آیههای امید و خودباوری را نازل میکرد و نوای امید را در تارهای دمبورهاش به نجوا در میآورد. سرخوش نجواگر امید و خودباوری است-دیگه نیوم جوالی، دیگه نیوم جوالی- او صدای در حلقوم خشکیدهی «ارزگان»، «زاول» و «افشار»است. وقتی دلم میگیرد، تنها صدایی سرخوش است که مرا به فراسوهای خیالات میکشاند و آن وقت است که «مَی» و «ایلاغ» می خواهم تا که در برابر حنجرهی لحظه های خطر، خماری بیشکنم. آنسوی دریا همین است، «این سوی دریا همین است....
سرخوش بود که „سوره صبح نجات„ را به خوانش گرفت؛ او متهورانه فریاد میکشید که_قاتل مزاری دشمونی هزاره/ سازش قد قاتل نیه د ایمونی هزاره_ هزاره در شجاعت و پایداری بابه مزاری در مقاومت غرب کابل، در ندای حقوق بشر و آرمانهای انسانی و دموکراتیک در سیمای بانوسیما ثمر، در دره ترکمن در موهای ژولیدهی شفبع، در بامیان با کارهای مدنی جواد ضحاک و دوستان اش،در سیمای قمبر، نصیر، صادق و .... به تصویر کشیده شد و اینها تصاویر لحظه های خطر بودند، مردم در موقع خطر به اینها می نگریستند و دل ناآرام شان را آرامش میدادند. و اما سرخوش صدای گیرایی دمبورهاش در آنسوهای دور از هزاره گفت و همچنان در وقت جنگ و خطر آیههای امید و خودباوری را نازل میکرد و نوای امید را در تارهای دمبورهاش به نجوا در میآورد. سرخوش نجواگر امید و خودباوری است-دیگه نیوم جوالی، دیگه نیوم جوالی- او صدای در حلقوم خشکیدهی «ارزگان»، «زاول» و «افشار»است. وقتی دلم میگیرد، تنها صدایی سرخوش است که مرا به فراسوهای خیالات میکشاند و آن وقت است که «مَی» و «ایلاغ» می خواهم تا که در برابر حنجرهی لحظه های خطر، خماری بیشکنم. آنسوی دریا همین است، «این سوی دریا همین است....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر