هزارهها همانطوریکه جغرافیا و سرزمینشان «قَردقُرد»، «شَخلُخ» و «چَقَرچُقُر» است، فکر، عقیده، اراده و قیافهی شان نیر چنین است. چشم بادامی و تنگ، بینی پَرخ و پُچُق، قد کوتاه، زحمتکَش، ارادهی شکستناپذیر، «مقاوم/محافظهکار» و «نترس/ترسو». اگر بارها ۶۲درصدشان قتلعام شوند و از کَلههای آفتابسوزانده شان هرروز منار بسازند، بازهم از «امام حسین» نمیگذرند_خیلیهای شان اصلن نمیدانند که واقعن امام حسین کی بوده است، برایش میمیرند. مثلن؛ در قریه ما یک زن پ...یر بوده که در یکی از شبهای محرم پسرش در خانه نوحه میخوانده بوده، وقتی پسرش بیرون میرود، این خانم به گریه کردن شروع میکند. یکی از بزرگان قریه وقتی از جلو خانهشان میگذرد، صدای دلخراش این خانم او را وامیدارد که احوال همسایهاش را بگیرد تا ببیند چه شده که چنین گریه میکند. وقتی از این خانم پیر سوال میکند که چرا گریه میکنی؟ به پاسخ میگوید: بچه مه تازه د کتاب خواند که د یک روز امام حسین همرای بچکیچایخو، بیرارونخو و قومایخو د دشت کربلا خیلی مظلومانه کشته شده، خوارونشی، خاتونونشی و دخترونشی همهگی اسیر شده و کافرا تا شهر شامِ خرابشده د پُشت شتر بازوبسته آنها را برده؛ ولی مه دیو زده تازه خبر شدیم، ای خاک د سر مه!..._ ولی هیچگاهی از ارزشهای پذیرفتهی شان دست بر نمیدارند. گاهی از گرسنهگی به مرگ نزدیک میشوند، برای بچهها و دخترهای شان کتاب، کتابچه و قلم خریده نمیتواند و نمیخرند. آنها را از بیپولی به مکتب و دانشگاه نمیفرستند (نمیتوانند) تا علم بیاموزند و آگاهی کسب کنند، ولی برای رضایت خدایشان چاقترین گوسفند را قربانی میکنند، نذر میکنند، سرمایهی اندک شان را در یک روز خرچ میکنند و یا به متولیان مذهب شان برای خشنودی خدایشان میبخشند. بچههای شان را چوپان و مزدور به خانه دیگری میشانند، مُزدش را گوسفند میخرند و برای عقاید و باورهای شان نذر میکنند. بچههای هزاره مجبور میشوند تا از جان شان مایه بگذارند از مرزهای ایران و کشورهای اروپای بگذرند. در آورگی کار میکنند، زحمت میکشند پول به خانه میفرستند. و همچنان کاری که هزارهها در منطقه و کوهستانهای هزارستان با حسادت به یکدیگر میکنند، حیرتآور است. به گونهی که وقتی صبح زود از خانه بیرون میشوند تا به سر کار بروند، برای اینکه همسایههای شان خبر نشوند که زودتر از دیگران به سر کار برسند، کونِ «خر»های شان را چرب میکنند تا بلند «عر» زده نتواند که همسایهها خبر نشوند. از ثمرهی همچون زحمت و زورکاری یک وقت غذای خوب نمیخورند. تابستانها غذای کارگرها اکثرن «نانترِ دوغ» است. بهره و پسانداز زحمتهای بیمانند شان را اما، به گونهی خرچ میکنند که واقعن حیرانکننده است و خود شان هم نمیدانند که چه میکنند. این سرمایهی که با چه زحمت و تلاش به چنگ میآورند، را به سفر زیارتی به کربلا و مشهد خرچ میکنند و انگار معنویت همهچیز و غایت خواسته هزارهها است. و باز همچنان خودشان را مظلوم میپندارند و در همهی محافل و نشستها همیشه شکایت دارند که دولت و یا هیچ نهادی به هزارهها توجه ندارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر