۱۳۹۴/۱۰/۲۰

واژه‌ها شبیه اشرف غنی اند...

(برخلاف علی پیام که نوشتن را زندگی می‌داند)
نوشتن درد است، رنج است، خودآزاری است، کلمات همیشه خرِ بارکش سیاست، ایدئولوژی و ارزش‌گذاری‌ها است. نوشتن گریز از خود است. نویسنده‌ها از خود فرار می‌کنند و به آغوش سیاهی‌ها و نشانه‌های موهوم پناه می‌برند که در واقع خرِ بارکش سیاست و ایدئولوژی‌ها اند. نویسنده‌ها همه در واقع ایدئولوگ اند‌. نویسه‌ها موهوم اند، چیزی در خود ندارند که بشود تجربه کرد و لذت برد. کلمات هیچ‌گاهی زندگی نیستند، نوشتن عشق نیست، سرگردانی است. کلمات پوچ اند، در پوچی کلمات هیچ شکی نیست، چرا که کلمات اگر هم پوچ نباشند، آیه‌های تشویش و خودآزاری اند که برساخت ذهن‌ مریض می‌باشند. کسانی که می‌نویسند در واقع ایدئولوگ‌های مریض اند که از حالت زندگی طبیعی خارج شده اند. فکرشان مملو از نشانه‌های بی‌نشان و سیاهی‌های گمراه‌کننده است‌. با کلمات نمی‌توان زندگی کرد، نمی‌توان نفس کشید، نمی‌توان در درون کلمات بی‌غم بود و از ریخت زشت‌شان لذت برد. از وقتی این نشانه‌های شوم وارد زندگی آدم‌ها شد، دین و ایدئولوژی‌های خشن و زهری نیر وارد زندگی اجتماعی و فردی شد. اگر ممکن بشود کلمات را چون علف هرزه باید دور انداخت و بی‌هیچ فکرقالبی‌شده و تاریخ‌گذشته زندگی کرد. نوشته‌ها عمومن برای آینده تولید می‌شوند و آینده نامعلوم است که همیشه‌ چیزهای غیرپیش‌بینی و بدون قالب را می‌طلبد. نوشتن فرار از اکنون و پناه بردن به توهم است. بجای نوشتن باید تجربه کرد. شرشر آب و باران، صدای خوش پرنده‌ها، نوازش ملیح نسیم صبح‌گاهی، حال و هوای موسیقای چشمان بادامی، لب‌های نوشیدنی‌ای سکرآمیز معشوق را هرگز نمی‌توان نوشت‌. نوشتن آواره‌گی است، نوشتن گم‌شدن در برهوت سیاهی‌ها است. واژه‌ها پدیده‌های زشتی هستند، اگر شوخی روا باشد، اصلن در یک جمله ساده؛ همین واژه‌های بدریخت که همه را به نوعی دچار مالخولیا نموده شبیه‌ی «اشرف غنی» هستند؛ سیاه، قاق، اختاپوسی، کچل، بی‌مغز و بی‌معنی که همه را «در یک چارچوب بنیادین» سرگردان کرده و در واقع هیچ است/هستند. من از واژه‌های قاق و خبیث متنفرم ولی مجبورم که دنبال‌شان کنم و بخوانم.

هیچ نظری موجود نیست: