انسانیّت حسِ قشنگ است،
مرز نمیشناسد، جنسیّت نمیشناسد، ملیّت و نژاد نمیشناسد، دین و مذهب
نمیشناسد. انسانیّت یک نوع اقنوم پاک است که در وجود اندکی از آدم نهفته و
نضج میگیرد که بیروندادِ آن فعالیتهای خستهگیناپذیرِ بشردوستانه است.
اگر قرار باشد روزی گزاره و یا پدیدهی را مقدس پندارم و به آن ایمان
بیاورم، آن تنها پدیدهی مقدس حتمن «انسانیّت» است، ولی من همچون غلطی
نمیکنم؛ چرا که مقدسپنداری و ایمان به مقدسیّتِ پدیدهها بر مبنای قاعدهی
خودی دگم و ویرانکننده است. امّا انسانیّت در هرصورت یک ارزشِ بسیار والا
و محترم است که آدمها را فرامرزی، فراملیّتی، فرادینی و حتا فرااینزمانی
میسازد. اگر کسی مصداق انسانیّت را در اکنون از من بپرسد، دوست دارم
«لینا» را به گونهی مثال معرفی کنم. زنِ فنلاندیای که ۴۳سال در
افغانستان، در بدترین شرایطِ ممکن فعالیتهای انسانی و بشردوستانه داشت.
لینا ۱۳ سال در ولایت غور، ولسوالی لعل وسرجنگل به مردم خدمات بهداشتی و
صحی ارائه نمود و کار کرد. وقتی به قریههای دوردست میرفت تا زنها را
معاینه کند و واکسین بزند، زنهای منطقه از اینکه یک خارجی را میدیدند
شلوغ میکردند، که شلوغ کردنشان لینا را مجبور میکرد تا با شیوه افغانی
نوبت را تنظیم کند و مردم او را «مامه لَغَندُوگ» نام نهاده بودند. او با
لعلیها خودی شده و یک لعلیای بهتمام بوده است. مهربانیها و فعالیتهای
ارزشمندی که برای لعلیها انجام داده بود، خیلیها او را «مادر بزرگ»
لعلیها میشناختند. لینا چندیقبل افغانستان را ترک کرده بود، امّا
تازهگیها بازهم به افغانستان برگشته و مستقیم به ولسوالی لعل و سرجنگل
رفته است. لینا همان مصداق انسانیّت در اکنون است.
تشکر لینا که برگشتی!
تشکر لینا که برگشتی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر