آدمی زشت و زیبا نیست، خوب و بد نیست،
بلکه یک موضوعِ پیچیدهای غیرقابلِ درک است که از مرگ آدمی نان و آب
میخورد. بیمعنی نیست اگر بگویم که نمیشود هیچ آدمی را آدمی درک کند.
آدمی در برابرِ نمودها، نمادها و نوعِ نگاههای که در پاسخ به مجموعهای از
داشتهها چنان «پروژهی ناتمام» تولید میشود، امّا زندگی نمیکند فقط
تکان میخورد. آدمی برایندِ یک برخوردِ دراماتیک است. برای دیگری کار
میکند، عاشق دیگری میشود، گریه میکند، عیشوه میکند، میرقصد، لبخند
میزند و به خودش رسیدگی میکند تا دیگری
لذت ببرد. آدمی میآید و میماند تا کسی را خوشبخت کند، غافل از اینکه
خوشبختی به سراب میماند؛ آدمی کارش که تمام شد میرود، چون نیازی به
بودنش نیست. آدمی فقط سوژه است؛ سوژهی همانیای که در پاسخ به دیگری
تولید، تعریف و تکرار میشود. آدمی درد میکشد، رنج میبرد، زور میزند و
آدم تولید میکند تا تکرار شود. آدمی طفل خُردسال «سوری» است که زاده
میشود و چندی بعد بدون اینکه از روشنایی آفتاب و شرشرِ باران لذت ببرد،
در موجهای آبهای وحشی بدون اینکه چیزی بداند غرق میشود تا آدمِ عکاس
جایزه بگیرد. آدمی سوژهی آتش، سوژهی چوب، سوژهی ریسمان، سوژهی سنگ،
سوژهی تیغ، سوژهی دیوار، سوژهی درد؛ و گاهی هم سوژهی عکاسی است. آدمی
گاهی شانس میآورد و جوان میشود، همچون «سربازِ اردوی ملی» که در سنگرهای
سردِ سرحدات و یا در پوستههای «جلریز»، «قندوز» و «هلمند» ناشناخته و
گمنام کشته میشود تا رییسها در چوکیهای شان چند روزی بیشتر تکیه بزنند و
دروغهای بزرگتر بگویند. سهمِ آدمی از دنیا یک تابوت چوبی با گُلهای
پلاستیکی و (۱۰۰,۰۰۰افغانی) برای پدر و مادرِ پیر و تازه عروساش است که در
آرزوی برگشتنِ شوهرش، که یک هفته بیشتر در آغوشاش نخوابیده، پیر شده
است. و بالاخره آدمی به امرِ سرنوشت محتوم پیر میشود و به سادگی میمیرد.
آدمی سوژهی مرگ است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر