۱۳۹۴/۱۰/۳۰

کابل



پارسال چقدر زود گذشت. برای دوستان هراتی-ام دلتنگم. شب های هرات جان می دهد برای آدم ولگرد، آدم را نفس می دهد. پرسه زدن در چهارده متری های جبرئیل، آن-هم در شب ها زندگی است. امّا، اینجا از کنار زمان بد می گذرم. شب هایش برای ولگردی امنیت ندارد. در پس-کوچه های این شهر ترس و وحشت تلنبار شده. در این شهر برف نمی بارد، اگر هم در اين شهر برف ببارد به رنگ زغال است، سیاه می بارد. مردم این شهر بد سلیقه اند، رهبرپرست استند، توبه نعوذبالله «چیز» می دهند برای یک بار بوسیدن دست رهبر، رهبری که فقط عکس است و آشغال روی سرک. در این شهر پرطرفدارترین عطر از نوع عطر تریاک و هيرويين است. مردم این شهر ملال انگیز استند. در این شهر آدم ها زیاد استند؛ و زیاد بودن این تعداد آدم ها اصلن مهم نيست، مهم این است که کم باشند ولی خوب باشند؛ خوب یعنی با انصاف باشند، دزد نباشند. امروز وقتی از زیر «پل کوته سنگی» می گذشتم يک جوانی در سن و سالی خودم، برایم گفت که تلفن نمی خری؟ گفتم: نه. اسرار داشت که بخر، می گفت تازه دزدیده و باید هر چه زودتر بفروشد. از اینکه تلفنم را دوروز قبل دزد برده بود اعصابم خراب شد، برایش گفتم که: برادرت دو روز پیش تلفنم را دزدیده و حالا می خواهی مال دزدی که شاید مال خودم باشد سر خودم بفروشی؟ برو رفیق من پول ندارم که هرروز برای دزدیدن شما تلفن بخرم. آقای دزد که بي-پيرايه می گفت «تلفن را تازه دزدیده» دور شد. یعنی در این شهر شلوغ شرم رخت بسته و همه ی شان به نوعی دزد استند؛ در رمان «بادبادک باز» پدر امیر می گوید: «تنها یک گناه وجود دارد، آن گناه دزدی است» ولی خودش بزرگترین دزدی را می کند. وقتی دروغ می گویند آگاهی را می دزدند. در کنار روشنفکرانش که بنشینی دروغ می گویند، خودنمایی می کنند ولی در واقع خالی استند و کله کل شان پر از دود است. این شهر خسته کننده است، نفرت انگیز است. بوی دروغ می دهد، بوی دزدی می دهد، بوی وحشت می دهد، بوی تریاک می دهد، بوی افغانيّت و اسلامیّت می دهد. در این «آشغال- شهر» هر شب زلزله می شود و کارشناسان از ته-کون/تکان دادن تحلیل سیاسی می کنند. پیروزی را با تفنگ تجلیل می کنند و اگر روزی خوش-حالی سراغ شان آمد، خود را می ترقانند. کابل خیلی نجس است. امّا با اين-همه بعضي های در این شهر پتیاره استند که بودن در کنارشان خوشبختی است، آرامش-بخش است.

هیچ نظری موجود نیست: