۱۳۹۴/۱۰/۲۰

سرزمین آفتاب

نمی‌شود که در قبال بامیان بی‌تفاوت نشست و چیزی نگفت، وقتی گپ از بامیان است باید هر توبه‌ی را شکست و فریاد شد. بامیان هویت من است. در وصفِ بامیان همین بس که فرزندانش منظم و عاشقانه امتحان کانکور می‌دهند که هر بیننده‌ی را مجذوب می‌کنند، دختران بی‌هیچ ترسی بایسکل‌سواری می‌کنند و اسکی بازی می‌روند؛ و نامِ این «ورطه‌ی چهارگوش»، این شهرِ «مغاک‌ها»ی مقدس و این زادگاه «کیومرث» به نیکی و افتخار گرفته می‌شود. هر کسی از هر گوشه‌ی دنیا که به این جغرافیای مقدسِ روشنایی و «غلغله» پای می‌گذارد، دلش این‌جا؛ در زلالی و آبی‌ای «بندامیر» و در پیشگاه خدایان مِهر و روشنایی «بودا» جا می‌ماند. بامیان برای آدم‌نماهای که در لجن‌زارِ تعصُب قومی و مذهبی غرق اند و جهل و کوری‌ای شان انسانیّت را چهره‌زدایی نموده اند، درجه آخر بوده و است، امّا برای انسان‌های که به فرهنگ و ارزش‌های مشترک انسانی اهمیت قائل اند، بامیان درجه نمی‌شناسد؛ بامیان همان بامی بلند با رنگِ سپید برفِ کوه‌پایه‌های بابا و آبی‌ای «بندامیر» و سرخی روی‌ای «سرخ بُت» و «خُنک بُت» است. اگر چشم‌های کورِ کابل‌نشین‌های متعصب هیچ نبینند، بازهم بامیکان همان «پاروپامیزاد» است که می‌درخشد؛ و همان بامی است که بامداد را برای ما نوید می‌دهد. اگر سرک پارک ملی«بندامیر» خامه است، اگر هیچ توجه به تندیس‌های تَرِک‌خورده‌ای بودا نمی‌شود، اگر هیچ چشمی از ارگ‌نشین‌های کابل شهروندان مغاره‌نشین بامیان را نمی‌بینند، اگر این قلبِ تپینده‌ی افغانستان در اسارت سیاسی است، باز هم «آفتاب با انگشت پنهان نمی‌شود!» و بامیان در جمله‌ی شهرهای خلاق جهان از بابت صنایع دستی و تولیدات بومی‌اش قرار می‌گیرد. تبریک مان باد!

هیچ نظری موجود نیست: